page rank google پیج رانک گوگل این وب

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تفریحات مجازی (همه چی)


بنام خدا
خوش آمدید
وبلاگ تان را تبدیل به مغازه کنید! برای کسب درآمد از وبلاگ تان اینجا کلیک کنید



 داستان نرگس ::...
 

نرگس جوان زیبایی بود که  هر روز می رفت تا زیبایی خود را در دریاچه ای تماشا کند .

چنان شیفته خود می شد که روزی به درون دریاچه افتاد و غرق شد

در جایی که به آب افتاده بود ، گلی روئید که نرگس نامیدندش.

 وقتی نرگس مرد ، اوریادها - الهه های جنگل - به کنار دریاچه آمدند

که حالا از یک دریاچه آب شیرین ، به کوزه ای سرشار از اشکهای شور استحاله یافته بود .

اوریادها پرسیدند : چرا میگریی ؟

دریاچه گفت : برای نرگس می گریم

اوریادها گفتند : آه شگفت آور نیست که برای یک دختر می گریی .. . ؟!

ادامه دادند : تازه، درحالی که  همه ما همواره در جنگل در پی اش می شتافتیم ، تنها

تو فرصت داشتی از نزدیک زیبایی اش را تماشا کنی

دریاچه پرسید : مگر نرگس زیبا بود ؟

اوریادها ، شگفت زده پاسخ دادند : کی می تواند بهتر از تو این حقیقت را بداند ؟

هر چه بود ، هر روز در کنار تو می نشست

دریاچه لختی ساکت ماند سرانجام گفت :

- من برای نرگس می گریم ، اما هرگز زیبایی او را درنیافته بودم .

برای نرگس می گریم ، چون هربار از فراز کناره ام به رویم خم می شد ، می توانستم در اعماق دیدگانش ، بازتاب زیبایی خودم را ببینم.



کلمات کلیدی : داستان عاشقانه، نرگس
¤ تحریریه| ساعت 5:44 عصر سه شنبه 88/7/14
نوشته های دیگران ( )

ابتدا نیت کنید

سپس برای شادی روح حضرت حافظ یک صلوات بفرستید

.::.حالا کلید فال را فشار دهید.::.

برای گرفتن فال خود اینجا را کلیک کنید
دریافت کد فال حافظ برای وبلاگ