page rank google پیج رانک گوگل این وب

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تفریحات مجازی (همه چی)


بنام خدا
خوش آمدید
وبلاگ تان را تبدیل به مغازه کنید! برای کسب درآمد از وبلاگ تان اینجا کلیک کنید



زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: یواش تر برو من می ترسم! مرد جوان: نه ، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: خواهش می کنم ، من خیلی میترسم! مردجوان: خوب، اما اول باید بگی دوستم داری. زن جوان: دوستت دارم ، حالامی شه یواش تر برونی. مرد جوان: مرا محکم بگیر .زن جوان: خوب، حالا می شه یواش تر برونی؟مرد جوان: باشه ، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه.روز بعد روزنامه ها نوشتند: برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند .



کلمات کلیدی : داستان عشقی، زن و شوهر
¤ تحریریه| ساعت 5:47 عصر سه شنبه 88/7/14
نوشته های دیگران ( )

ابتدا نیت کنید

سپس برای شادی روح حضرت حافظ یک صلوات بفرستید

.::.حالا کلید فال را فشار دهید.::.

برای گرفتن فال خود اینجا را کلیک کنید
دریافت کد فال حافظ برای وبلاگ