page rank google پیج رانک گوگل این وب

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تفریحات مجازی (همه چی)


بنام خدا
خوش آمدید
وبلاگ تان را تبدیل به مغازه کنید! برای کسب درآمد از وبلاگ تان اینجا کلیک کنید



شما در قرن ?? زندگی می کنید اگر

 

1-ناخودآگاه پسوردتان را به دستگاه ماکروویوتان می دهید

2-برای بازی تکنفره با کارت حتی سالی یکبار هم از کارت های واقعی استفاده نمی کنید

3-برای تماس با 3 نفر یک لیست از 15 شماره تلفن دارید

4- برای کسی که در میز کناری شما کار می کند ای میل ارسال می کنید

5-دلیل شما برای تماس نگرفتن با دوستانتان این است که آنها آدرس ای میل ندارند

6-بعد از یک روز کاری طولانی وقتی به منزل برمی گردید هنوز هم به تلفن های مربوط به محل کارتان پاسخ می دهید

7-وقتی از خانه می خواهید تلفن بزنید قبل از شماره گیری  ناخودآگاه 9 را می گیرد تا خط آزاد به شما بدهد

8-شما چهار سال روی یک میز کار می کنید و در این مدت برای سه شرکت مختلف کار کرده اید  

10- طرز سخن گفتن تان را از اخبار ساعت 11 یاد می گیرید
11-رئیس شما توانایی انجام کار شما را ندارد

12-وقتی به خانه بر می گردید با تلفن همراه به خانه زنگ می زنید تا ببینید کسی خانه هست یا نه
 
13-تمام برنامه های تجاری تلویزیون دارای وب سایتی هستند که در پایین صفحه نشان داده می شوند

14-خارج شدن از خانه بدون تلفن همراه (کاری که 20 ،30 یا حتی 60 از زندگی تان آن را انجام داده اید ) برایتان ناراحت کننده است و دلیلی می شود که برای برداشتن ان به خانه برگردید .
15-صبح که از خواب بیدار می شوید قبل از اینکه قهوه بنوشید به سراغ اینترنت می روید

16-برای لبخند زدن گردنتان را کج می کنید. :)

17-شما این مطلب را در حالیکه لبخند تائید آمیز می زنید می خوانید

18-حتی بدتر از آن در فکر هستید که این مطلب  را برای چه کسی فوروارد کنید

19-آنقدر سرتان گرم است که متوجه نشدید این لیست شماره 9 ندارد

20-در واقع شما الان صفحه را بالا بردید که ببینید آیا واقعا شماره 9 توی این لیست نیست

و الان دارید به خودتان می خندید

بفرمایید آن را برای دوستانتان ارسال کنید ......می دانید که این کار را می کنید

 



کلمات کلیدی : خنده بازار، زندگی
¤ م ب ا| ساعت 11:20 عصر چهارشنبه 88/7/15
نوشته های دیگران ( )

بنام خدا
خوش آمدید
وبلاگ تان را تبدیل به مغازه کنید! برای کسب درآمد از وبلاگ تان اینجا کلیک کنید



 

در یک غروب جمعه? پیرمردی مو سفید? در حالی که دختر جوان و زیبایی بازو به بازویش او را همراهی می کرد? وارد یک جواهر فروشی شد و به جواهرفروش گفت: "برای دوست دخترم یک انگشتر مخصوص می خواهم."

 

مرد جواهرفروش به اطرافش نگاهی انداخت و انگشتر فوق العاده ایی که ارزش آن چهل هزار دلار بود را به پیرمرد و دختر جوان نشان داد. چشمان دختر جوان برقی زد و تمام بدنش از شدت هیجان به لرزه افتاد.

 

پیرمرد در حال دیدن انگشتر به مرد جواهرفروش گفت: خب? ما این رو برمی داریم. جواهرفروش با احترام پرسید که پول اون رو چطور پرداخت می کنید؟ پیرمرد گفت با چک? ولی خب من می دونم که شما باید مطمئن بشید که حساب من خوب هست? بنابراین من این چک رو الان می نویسم و شما می تونید روز دوشنبه که بانکها باز می شه? به بانک من تلفن بزنید و تایید اون رو بگیرید و بعد از آن? من در بعدازظهر دوشنبه این انگشتر را از شما می گیرم.

 

دوشنبه صبح مرد جواهرفروش در حالی که به شدت ناراحت بود به پیرمرد تلفن زد و با عصبانیت به پیرمرد گفت:من الان حسابتون رو چک کردم? اصلا نمی تونم تصور کنم که توی حسابتون هیچ پولی وجود ندارهپیرمرد جواب داد: متوجه هستم? ولی در عوضش می تونی تصور کنی که من چه آخر هفته معرکه و هیجان انگیزی رو گذروندم؟!!



کلمات کلیدی : خنده بازار، زندگی
¤ م ب ا| ساعت 4:57 عصر چهارشنبه 88/7/8
نوشته های دیگران ( )

بنام خدا
خوش آمدید
وبلاگ تان را تبدیل به مغازه کنید! برای کسب درآمد از وبلاگ تان اینجا کلیک کنید



* شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، به این میگن بازاریابی مستقیم

* شما در یک مهمانی به همراه دوستانتون ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله یکی از دوستاتون میره پیش دختره ،به شما اشاره می کنه و می گه : " اون پسر ثروتمندیه ، باهاش ازدواج کن" ، به این می گن تبلیغات

* شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و شماره تلفنش رو می گیرین ، فردا باهاش تماس می گیرین و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، به این میگن بازاریابی تلفنی

* شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله کراواتتون رو مرتب می کنین و میرین پیشش ، اون رو به یک نوشیدنی دعوت می کنیین ، وقتی کیفش می افته براش از روی زمین بلند می کنین ، در آخر هم براش درب ماشین رو باز می کنین و اون رو به یک سواری کوتاه دعوت می کنین و میگین : " در هر حال ،من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج می کنی؟" ، به این میگن روابط عمومی

*شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین که داره به سمت شما میاد و میگه : "شما پسر ثروتمندی هستی ، با من ازدواج می کنی؟" ، به این می گن شناسایی علامت تجاری شما توسط مشتری

* شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، بلافاصله اون هم یک سیلی جانانه نثار شما می کنه ، به این میگن پس زدگی توسط مشتری

* شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" و اون بلافاصله شما رو به همسرش معرفی می کنه ، به این می گن شکاف بین عرضه و تقاضا

* شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، ولی قبل از این که حرفی بزنین ، شخص دیگه ای پیدا می شه و به دختره میگه : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" به این میگن از بین رفتن سهم توسط رقبا

* شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، ولی قبل از این که بگین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، همسرتون پیداش میشه ، به این میگن منع ورود به بازار

* شما در یک مهمانی ، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. سعی می کنید به ش کم محلی کنید تا از شما خوش اش بیاد، اون هم فمینیست از آب در می آد و برایِ در اومدنِ چشِ شما دستِ دوست تون رو می گیره و با هم می رن سان فرانسیسکو. به این می گن اشتباهِ استراتژیک در بازاریابی.

* شما در یک مهمانی ، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و مؤدبانه یه یه شاخه گلِ سرخ به ش می دید و می گید: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»، اما اون گل رو توی سرتون می زنه، چون شدیداً استقلالیه. به این می گن اشتباهِ تاکتیکی در بازاریابی.

* شما در یک مهمانی ، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می گید: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛همون لحظه یه دختر دیگه که قبلا با همین کلمات گولش زده بودید سروکلش پیدا می شه و رسواتون میکنه
به این میگن تاثیرسوء سابقه در بازار.

*شما در یک مهمانی ، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می گید: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛همون لحظه پاتون میره روی پوست موز و جلوی طرف ولو می شید به این میگن ضایع شدگی مفرط یا فقدان ثبات در بازار.

*شما در یک مهمانی ، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می خواهید بگید: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛ که یک هو یک دختر زیباتر از اون رو پشت سرش می بینید فورا مسیر رو عوض می کنید و به سمت دختر جدید می رید.
به این میگن چشم چرانی، نه ببخشید تحلیل لحظه به لحظه بازار.

* شما در یک مهمانی ، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می گید: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛ اونهم با شعف خاصی برمی گرده و لبخند می زنه ، شما که بادیدن چهره 60 ساله اون به اشتباه خودتون پی بردید سرخ و سفید شده و مجبورید برای رهایی آسمون ریسمون ببافیدبه این میگن بدبیاری یا خطای بازار

* شما در یک مهمانی ، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. به جایِ این که جلو برید و بگید: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛ به مادرتون می گید که با مادرش تماس بگیره و قرار خواستگاری رو بذاره. به این می گن بازاریابی سنتی.

* شما در یک مهمانی ، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می گید: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛ اون هم با دوست اش صحبت می کنه و در موردِ شما توضیح می ده و شما با هردوی اونا ازدواج می کنید. به این می گن بازاریابی دهان به دهان!

* شما در یک مهمانی ، دخترِهای بسیار زیبایِ فراوانی رو می بینید و ازشون خوش تون می آد. سرگردان می شید که جلو کدوم برید و بگید: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن بعد ما می تونیم با هم بیش از دوبچه داشته باشیم»؛ به این میگن فقدان استراتژی در بازار.

 

 

 

 

 

 

منبع:choubin.blogfa.com/post-133.aspx



کلمات کلیدی : خنده بازار
¤ تحریریه| ساعت 6:36 عصر یکشنبه 88/7/5
نوشته های دیگران ( )

بنام خدا
خوش آمدید
وبلاگ تان را تبدیل به مغازه کنید! برای کسب درآمد از وبلاگ تان اینجا کلیک کنید



 

دستورالعملهای شیرازی
 

 

سعی کنید روزها استراحت کنید تا شبها راحت بتوانید بخوابید.

  در نزدیکی تخت خوابتان صندلی بگذارید تا اگر از خواب بیدار شدید روی آن نشسته و استراحت کنید.

 

ایستادن به رفتن، نشستن به ایستادن و خوابیدن به نشستن اولویت دارد.

 

جایی که می‌توانید بنشینید چرا می‌ایستید؟

 

کار امروز را به فردا موکول کنید و کار فردا را به پس فردا.

 

اگر حس کار کردن به شما دست داد کمی صبر کنید تا این حس از شما بگذرد.

 

از همه دیرتر سر سفره رفته و زودتر بلند شوید تا زحمت چیدن و جمع کردن سفره به شما تحمیل نشود.

 

برای کار همیشه فرصت هست پس از استراحت غافل نشوید.

 

در میهمانی‌ها حتماً با خود بالش ببرید شاید فرصتی برای استراحت بدست آوردید.

 

به خواب نگویید کار دارم به کار بگویید خواب دارم...



کلمات کلیدی : خنده بازار
¤ م ب ا| ساعت 6:25 صبح سه شنبه 88/6/31
نوشته های دیگران ( )

<      1   2      

ابتدا نیت کنید

سپس برای شادی روح حضرت حافظ یک صلوات بفرستید

.::.حالا کلید فال را فشار دهید.::.

برای گرفتن فال خود اینجا را کلیک کنید
دریافت کد فال حافظ برای وبلاگ